کد مطلب:59801 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:144
«روزی رسول خدا (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) در خانه اش بود، حضرت علی (علیه السلام) نیز در محضرش بود، در این هنگام جبرئیل از جانب خداوند نزد پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) آمد و با او به رازگویی پرداخت ، وقتی كه سنگینی وحی ، وجود پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) را فرا گرفت ، آن حضرت (كه می بایست به جایی تكیه كند) زانوی علی را بالش خود قرار داد و سرش را روی زانوی آن حضرت گذارد (این موضوع از وقت نماز عصر تا غروب خورشید ادامه یافت) و امیر مؤ منان (علیه السلام) (چون نمی توانست سر رسول خدا (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) را به زمین بگذارد) نماز عصر خود را در همان حال نشسته خواند و ركوع و سجده های نماز را با اشاره انجام داد، وقتی كه رسول خدا (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) از حالت وحی بیرون آمد و به حال عادی برگشت ، به علی (علیه السلام) فرمود:«آیا نماز عصر از تو فوت شد؟». علی (علیه السلام) عرض كرد:«به خاطر آن حالتی كه بر اثر وحی بر شما عارض شده بود، نتوانستم (سر تو را به زمین بگذارم) تا برخیزم و نماز بخوانم». پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) به علی (علیه السلام) فرمود:«از خدا بخواه خورشید را برای تو بازگرداند تا تو نماز عصر را ایستاده و در وقت خود بخوانی». امام علی (علیه السلام) این موضوع را از خدا خواست (خداوند دعایش را مستجاب كرد) و خورشید (كه غروب كرده بود) بازگشت و در همان فضای آسمان كه هنگام عصر قرار می گیرد، قرار گرفت ، امیرمؤ منان علی (علیه السلام) نماز عصر خود را در وقتش خواند، سپس خورشید غروب كرد.[1] . «اسماء بنت عُمَیس» می گوید:«سوگند به خدا! هنگام غروب خورشید، صدایی همچون صدای اَره (هنگام كشیدن) روی چوب ، از آن شنیدم».
در مورد بازگشت خورشید در زمان رسول خدا (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) اسماءِ بنت عُمیس و اُمّسَلَمه همسر رسول خدا (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) و جابر ابن عبداللّه انصاری و ابوسعید خدری و جماعتی از اصحاب نقل كرده اند: